متفرقه

عشق شمس و مولانا؛ روایت دیدار دو عارف بزرگ تاریخ

عشق شمس و مولانا

قصه‌ای از عشق و عرفان: شمس و مولانا

در دل تاریخ، همواره انسان هایی بوده‌اند که با اندیشه‌های روشن و جان‌های بیدارشان، چراغی بر راه انسانیت افروخته‌اند. در میان آنان، شمس تبریزی و مولانا، دو عارف بزرگ، حکایتی دارند که قرن‌هاست جان‌ها را به لرزه می‌اندازد و دل‌ها را به وجد می‌آورد.

حدود سال ۶۴۲ هجری قمری، مردی غریب و آتش‌مزاج به نام شمس، از تبریز به قونیه رسید. هدفش مشخص بود: دیدار عالمی که در خواب دیده بود. آن عالم کسی نبود جز جلال‌الدین محمد بلخی، که بعدها به مولانا شهرت یافت. دیدار این دو، فقط یک ملاقات ساده نبود؛ جرقه‌ای بود که آتشی عظیم از عشق و عرفان برپا کرد.

شمس تبریزی که بود؟

شمس، فرزند مردی پارچه‌فروش از تبریز بود؛ اما روح او به تجارت و دنیای مادی قانع نبود. او از نوجوانی به دنبال حقیقت بود، اهل سفر، سکوت و تفکر. زبانش تند و کلامش آمیخته به راز بود. با عوام کاری نداشت و اهل مکتب و مدرسه هم نبود. او می‌گفت: “برای این مردم نیامده‌ام.”

شمس سال‌ها در سفر بود، در محضر پیران طریقت و اساتید بزرگ، و هر جا که می‌رفت، جرقه‌ای می‌زد و خاموش می‌شد. او به دنبال کسی می‌گشت که لیاقت دریافت گوهر پنهانِ معرفت را داشته باشد، و در قونیه، مولانا را یافت.

تحول مولانا؛ از عالم فقه به عاشق جان‌ سوخته

عشق شمس و مولانا

مولانا، فقیهی نامدار و استاد شریعت بود. زندگی‌اش منظم و محترمانه می‌گذشت. اما با ورود شمس، همه چیز دگرگون شد. آن عالم خشک‌اندیش، به عاشقی بی‌قرار بدل گشت. دیگر درس و فتوا برایش رنگی نداشت؛ او در جست‌وجوی عشق، بی‌قرار شمس شده بود.

رابطه‌ی عمیق این دو، نه‌تنها باعث تحیر مردم قونیه، بلکه موجب حسادت اطرافیان مولانا نیز شد. نگاه‌ها و طعنه‌ها، آن‌قدر سنگین بود که شمس چندبار قونیه را ترک کرد، اما هر بار، با خواهش و التماس مولانا بازگشت—تا آن روز که برای همیشه رفت، بی‌آن‌که کسی بداند کجا.

کیمیا خاتون؛ دختر خوانده مولانا

در میان این هیاهوی روحانی، دختری جوان به نام کیمیا، دخترخوانده‌ی مولانا، دلبسته‌ی شمس شد. کیمیا با شوقی عارفانه، شمس را همسر خویش دید، اما شمس دل در گروی عشق زمینی نداشت. ازدواجشان به اصرار مولانا صورت گرفت، اما این پیوند سرد و بی‌محبت، دل کیمیا را شکست. شمس، نه از بی‌محبتی، بلکه از باور عارفانه‌اش، او را نادیده می‌گرفت؛ او می‌خواست کیمیا را از عشق انسانی به عشق الهی برساند. اما کیمیا تاب نیاورد و در غم عشق، جان سپرد.

سرنوشت رازآلود شمس

مرگ شمس، همچون زندگی‌اش، پر از ابهام است. برخی معتقدند توسط پسر مولانا کشته شد؛ برخی می‌گویند به خوی گریخت و همان‌جا درگذشت. آرامگاهی در خوی به نام او هست، و مقبره‌ای در قونیه نیز به نامش ساخته‌اند. هنوز هم دوست‌داران او، به زیارت این مکان‌ها می‌روند، به امید لمس نوری از آن شعله‌ی آسمانی.

شمس در کلام و اندیشه

شمس اهل نوشتن نبود. اما شاگردان و همراهانش، سخنانش را گرد آوردند؛ مجموعه‌ای به نام مقالات شمس. این گفت‌وگوها با مولانا و مریدانش، گنجینه‌ای از عرفان و حکمت است. گفته‌اند بسیاری از اشعار مثنوی، پژواکی است از اندیشه‌های شمس. مولانا، دیوان غزلیاتش را با نام شمس نوشت، گویی می‌خواست نام خودش را در نام معشوق محو کند.

مولانا؛ خورشیدی که از شمس برخاست

عشق شمس و مولانا

جلال‌الدین بلخی، یا همان مولانا، پیش از دیدار شمس، شاعری نبود. اما پس از آشنایی با او، شاعری شد شوریده‌حال که مثنوی معنوی و دیوان شمس را خلق کرد آثاری که قرن‌هاست در صدر ادبیات عرفانی جهان ایستاده‌اند. او پس از سال‌ها، در قونیه درگذشت و در کنار پدر، فرزندان و مریدانش به خاک سپرده شد.

در لحظه وداع، نه‌تنها مسلمانان، بلکه یهودیان و مسیحیان قونیه، ۴۰ روز به سوگ نشستند. چرا که مولانا، پیام‌آور عشقی بود که مرز نمی‌شناخت.

پایان داستان شمس و مولانا هم مثل رابطه‌شون پر از رمز و راز و روایت‌های گوناگونه. حقیقت تاریخی روشن و قطعی در دست نیست، اما چند روایت اصلی وجود داره:

۱. قتل شمس به‌دست اطرافیان مولانا

عشق شمس و مولانا

این روایت از منابعی مثل افلاکی (شاگرد مولانا) نقل شده. می‌گه که حسادت‌ها و دشمنی‌ها، به‌ویژه از طرف پسر مولانا یعنی علاءالدین یا برخی مریدان دیگر، باعث شد که شمس به‌طور پنهانی به قتل برسه و جنازه‌اش رو شبانه دفن کنن. افلاکی حتی ادعا می‌کنه که محل دفنش در حیاط خانه مولانا بوده.

این روایت پررنگ‌ترین و مشهورترینه، اما اثبات قطعی تاریخی نداره.

۲. رفتن شمس به خوی و مرگ طبیعی

برخی منابع می‌گن که شمس بعد از آخرین رفتنش از قونیه، به شهر خوی (در آذربایجان غربی) رفت و در اونجا درگذشت. آرامگاهی هم امروز به نام مقبره شمس تبریزی در خوی وجود داره و زیارتگاه علاقه‌مندان عرفانه.

بر اساس شواهد معماری و تاریخی، این روایت معتبرتر به نظر می‌رسه.

۳. ناپدید شدن رازآلود

برخی صوفیان معتقدند که شمس اصلاً “نمرد”، بلکه مثل برخی اولیای الهی، در مسیر سلوک، ناپدید شد و به‌نوعی فانی در حق شد. در این نگاه عرفانی، مرگ شمس به معنای جسمانی مطرح نیست، بلکه او در خدا حل شد.

این دیدگاه بیشتر معنوی و عرفانیه، نه تاریخی.

و اما مولانا چه شد؟

بعد از ناپدید شدن شمس، مولانا سال‌ها دلتنگ و غمگین بود. حاصل این عشق و فراق، سروده شدن دیوان شمس تبریزی و بعدتر مثنوی معنوی بود. او بعدها با مردی به نام حسام‌الدین چلبی مأنوس شد و مثنوی را به کمک او نوشت.
مولانا خودش در سال ۶۷۲ هجری قمری (۱۲۷۳ میلادی) در قونیه درگذشت و آرامگاهش امروزه یکی از مهم‌ترین جاذبه‌های گردشگری ترکیه است.

اگر به زندگی شخصیت‌های الهام‌بخش مثل شمس تبریزی علاقه دارید، نگاهی به ۵ کتاب معروف و پرفروش سال بیندازید؛ آثاری که بعضی از آن‌ها نیز به موضوعات عرفانی و انسانی پرداخته‌اند.

بروزترین کانال آهنگ ایرانی
  • ورود به کانال تلگرام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *